در بسیاری از غزلهای مولوی موسیقیِ حاصل از تکرار که از اقتضائات مجلس سماع است دلالتهای معنایی سخن را کمرنگ و بافت آوایی کلام را برجسته میکند. غلبۀ هیجانات عاطفی چنان است که غزل مولوی گاه از کارکرد معنایی تهی، و وارد ساحت بیمعنایی و تناقض میشود. در اینجاست که متن نقش القایی به خود میگیرد و حالات و عواطف پرشور گوینده با اصوات و نغمههای تکرار شونده به مخاطب منتقل میشوند. زوال آگاهی و عدم هشیاری در لحظات شور و جنون سماع، به خلق غزلهایی انجامیده که با تکیه بر تکرارهای متنوع، عطفهای ناهمگون و همنشینیهای موسیقایی در طول بیت یا در صورت ردیفگونههای بلند، سعی در تولید خلسه و بیخویشی دارند و یا خود به بیخودواری و خلسه میانجامند. این نوشته بر آن است تا اسباب و گونههای معنیگریزی در غزل مولوی را با توجه به پیوند این غزلها و مجلس سماع به بحث بگذارد، تا در نهایت آشکار شـود که هر قدر عواطف شدت گیرد از کارکرد معنایی شعر کاسته میشود؛ چنانکه در بسیاری از غزلهای جلالالدین مولوی، کلمات و عبارات با فرونهادن بار معنایی، تنها نقش موسیقایی دارند و نیز بسیاری از زیباترین غزلهای مولوی حاصل همین مجاورتها و همنشینیهای موسیقایی کلماتند.