نوشتار حاضر می کوشد تا از منظر راهبردی به موضوع سرمایه ی اجتماعی در کشور بپردازد. مطالعاتی از جنس بررسی حاضر که اهداف راهبردی را در موضوع سرمایه ی اجتماعی دنبال می کنند، در مقایسه با مطالعاتی که هدف آن ها صرفاً توصیف و یا تبیین آن است- و عمده ی ادبیات تجربی موجود نیز از همین نوع است- از پیچیدگی و حساسیت بیشتری برخوردارند. چراکه هر شناخت معطوف به تغییری در باب سرمایه ی اجتماعی، بدواً باید بر شناخت توصیفی و تبیینی معتبری در ارتباط با چیستی و چرایی آن متکی باشد. به بیان دیگر برای شناسایی راهبردهای ارتقای سرمایه ی اجتماعی، ابتدا باید در باب وضعیت موجود این نوع از سرمایه در کشور (شناخت توصیفی) و شرایط و عوامل مقوّم وضعیت موجود (شناخت تبیینی) آگاهی حاصل کرد و به میزانی که توصیف و تبیین وضعیت موجود سرمایه ی اجتماعی از اعتبار بیشتری برخوردار باشد، راهکارهای شناسایی شده نیز موثرتر خواهند بود. این کار دو دشواری اساسی پیش رو دارد. اولین دشواری در مفهوم شناسی و تعریف این مفهوم بروز می کند. تعاریف متعدد و در مواردی متفاوت سرمایه ی اجتماعی به آن خصلتی چترگونه داده است که ذیل آن می توان هر ظرفیتی در اجتماع انسانی را برای عمل جمعی و تولید ارزش در راستای منافع مشترک قرار داد. این مساله تبعاتی در طراحی و هدایت مطالعات تجربی که متکی به تعریف مشخص و انضمامی از مصادیق این مفهوم هستند، برجای گذاشته و بخشی از تراکمی نبودن مطالعات تجربی پیرامون این مفهوم را باید به همین خصلت منتسب کرد. از آنجایی که برداشت و تعریف محقق از این مفهوم، مستقیماً بر الگوی تبیین و در نتیجه فرایند و نتایج مطالعه تاثیر می گذارد، تعیین رویکردی در تعریف که بتواند نیازهای تحلیلی محقق را در یک پژوهش خاص و در یک متن اجتماعی خاص پاسخ گوید، از اهمیت اساسی برخوردار است. دشواری دوم از کثرت مطالعات تجربی متکی بر این مفهوم شناسی آشفته ناشی می شود. طی دهه ی گذشته مفهوم سرمایه ی اجتماعی به یکی از مفاهیم پرکاربرد و در صدر علاقه ی محققان اجتماعی در کشور تبدیل شده است. تا تاریخ تالیف نوشتار حاضر، سایت مگ ایران 500 مقاله را با موضوع سرمایه ی اجتماعی ثبت کرده است. با احتساب پایان نامه های دانشجویی و گزارش های پژوهشی سازمانی که نوعاً بازتابی در مجلات علمی پیدا نمی کنند، تعداد پژوهش های نظری و تجربی انجام گرفته در این موضوع بیشتر خواه