نظریه جدایی چارهساز، که در بستر حق تعیین سرنوشت خارجی گروههای واجد وصفِ «مردم» پدیدار میشود، از مناقشهبرانگیزترین مفاهیم نوپدید در عرصه حقوق بینالملل عام و نظام بین-المللی حمایت از اقلیتها بهطور خاص بهشمار میرود. با بررسی دیدگاههای موافقان و مخالفان این نظریه، میتوان رد پای مکتبهای فلسفی حقوق بینالملل و بهطور مشخص دو مکتب حقوق طبیعی و پوزیتیویسم حقوقی را در علت موافقت یا مخالفت با آن پیگیری کرد. موافقان این نظریه را میتوان در صف باورمندان به مکتب حقوق طبیعی و اصول بنیادین آن قرار داد و مخالفان آن را در شمار پیروان مکتب پوزیتیویسم حقوقی محسوب نمود. باورمندان مکتب حقوق طبیعی، با گشودن راه ورود و تأثیر ارزشها و اصول اخلاقی به حقوق بینالملل، نظریه جدایی چارهساز را بهعنوان آخِرین راهکار برای نجات مردمان تحت ستم در برابر حکومتی خودکامه، مجاز و مشروع میشمارند. این درحالی است که دنبالهروان مکتب پوزیتیویسم حقوقی، با تأکید بر اراده و منافع دولتها، این نظریه را در چارچوب حقوق موضوعه و حقوق بینالملل کنونی که عموماً و عمدتاً مبتنی بر رضای دولتهاست، مردود میانگارند. در این مقاله، نگارندگان سر آن دارند تا با به-کارگیری شیوه توصیفی-تحلیلی و با تکیه بر کتابها و مقالههای مرتبط، نظریه جدایی چارهساز را در پرتو دو مکتب فلسفی حقوق بینالملل یعنی مکتبهای حقوق طبیعی و پوزیتیویسم حقوقی، به سنجش درآورند.