امروزه رشد جمعیت و توسعه شهرنشینی مدیران و برنامه ریزان شهری را با چالشهای فراوانی روبهرو ساخته است. این چالشها در عرصههای ناکارآمد شهری بهویژه بافتهای تاریخی شهرها بیشتر از سایر مناطق مشهود بوده است.از دیرباز تاکنون عرصههای ناکارآمد شهری از جنبههای مختلف دارای اهمیت فراوانی بودهاند. مسائل و مشکلات این نوع عرصههای شهری از یکسو و اهمیت فراوان آن از سوی دیگر، همواره برنامه ریزان و تصمیم گیران امور شهری را بر آن داشته تا به دنبال اتخاذ رویکردهای نوین و مناسب در راستای بهبود وضعیت زندگی در این نوع عرصههای شهری باشند. پیچیدگی عرصههای ناکارآمد و نیز وجود افراد، گروهها و ذینفعان متنوع در این نوع عرصهها، تصمیم سازی و مداخله در آنها را با چالشهای فراوانی روبهرو میسازد. بنابراین مداخله در عرصههای ناکارآمد شهری نیازمند شناسایی هر یک از این ذینفعان و درک ماهیت و منافع هر یک از آنها است که میتواند منجر به تصمیمگیری مؤثر و کارآمد گردد.از همین رو پژوهش حاضر بر آن است تا با مروری بر ادبیات عرصههای ناکارآمد شهری و شیوههای مداخله در آن، و نیز مرور تجارب مرتبط، به یک چارچوب نظری در زمینه حل مسائل میان ذینفعان مختلف در فرایند بازآفرینی شهری دست یابد که بتواند راهگشا باشد. نتایج حاصل از این پژوهش نشان میدهد که بدون مشارکت و همکاری میان کلیه ذینفعان و کنشگران، تحقق پایداری در بازآفرینی شهری ممکن نخواهد بود که این خود مستلزم بهکارگیری رویکردها و شیوههای نوین حل تعارض میان ذینفعان است. بر همین اساس نظریه بازیها بهعنوان ابزاری نوین در حل تعارض میان این کنشگران و ذینفعان معرفی میشود. امکانات و ظرفیتهایی که نظریه بازیها در اختیار برنامه ریزان و تصمیم گیران امور شهری قرار میدهد، میتواند در پیشبرد موثر و موفقیت آمیز برنامه های بازآفرینی شهری مؤثر واقع شود.