زبان فارسی تاکنون دوره های تاریخی مختلفی از سر گذرانده است. در هر یک از این دوره ها شماری از ویژگی های صرفی ـ نحوی، آوایی و واژگانی زبان دچار تغییراتی شده اند. در مواردی این تغییر به اندازه ای بوده که زبان را به سمت تغییر رده پیش برده است. برای بررسی این تحولات، دیدگاهی لازم است که هم نگاهی به تغییرات درزمانی این زبان داشته باشد و هم آن را به دید هم زمانی بنگرد. در مطالعات پیشین، استدلال هایی ارائه شده که نشان می دهد زبان فارسی از دورۀ باستان به میانه و نو تحلیلی تر شده است. اما سؤال این است که آیا این تحلیلی تر شدن در فارسی نو هم ادامه داشته است؟ در این مقاله برای پاسخ به این پرسش از دو ترجمه از یک متن واحد، به مثابۀ دو متن موازی استفاده شده است. ترجمۀ تفسیر طبری از قرآن کریم که در قرن چهارم به رشتۀ تحریر درآمده، با ترجمه ای معاصر مقایسه شده است. از آنجایی که نوع تحلیل این مقاله بر پایۀ داده های آماری و کمّی است، در مرحلۀ اول تک تک واژه های هر یک از دو متن شمارش و بر اساس بسامد وقوع در نمایۀ بسامد و رتبه طبقه بندی شده اند. هم زمان در فهرست دیگری همین واژه ها به تفکیک اینکه جزء کدام قسم از اجزای کلام هستند، مرتب شدند. در مرحلۀ دوم هر جمله از متن اول با جملۀ متناظر از متن دوم مقایسه و تغییرات آنها ثبت شده است. چون از نظر زمانی بین دو متن فاصله ای بیش از هزار سال وجود دارد و فرض بر این است که زبان فارسی در این مدت به سمت تحلیلی شدن پیش رفته است، بنابراین برای اثبات کمّی این دگردیسی زبانی، نیاز به استفاده از یک ابزار و معیار عینی و معتبر است. قانون زیف ابزاری است که فرض تحلیلی شدن زبان فارسی را می توان به کمک آن محک زد. در طی این پژوهش با استفاده از این قانون به نتایجی رسیدیم که مؤید فرض تحلیلی شدن زبان فارسی در طی حدود هزار سال گذشته است.