حواس انسان از دیرباز به عنوان ابزار اصلی برای درک و ارتباط با محیط پیرامون مورد توجه بوده است. در میان سایر حواس، حس لامسه به دلیل ویژگی منحصر به فرد خود در ایجاد ارتباط مستقیم میان انسان و دنیای فیزیکی، جایگاه ویژهای دارد و حافظهی تجربه لمسی چیزی است که باعث می شود حتی عمیق تر از چیزهایی که انسان می تواند با بدن خود احساس کند، درک کند. با این حال، در معماری معاصر، توجه بیش از حد به حس بینایی و غفلت از سایر حواس، به خصوص حس لامسه، منجر به کاهش تعاملات حسی و در نتیجه عدم درک کامل از فضاهای معماری شده است. این پژوهش فرصتی است که در آن به عنصری مهم در طراحی فضا که در فرآیند مدرنیسم فراموش شده پرداخته شود و به پیوند میان ادراک لامسه ای انسان و جهان فیزیکی از زاویه ای متفاوت نگاه شود هدف از انجام این پروژه این است که در فرآیند طراحی باری دیگر مسئله حواس را در اولویت قرار دهیم. برگسون بیان میکند که : «هر لحظه از زندگی ما دو جنبه دارد، یکی واقعی و دیگری مجازی.ادراک از یک طرف و حافظه از طرف دیگر.» از این رو این پژوهش به مقایسه میان ادراک فضایی از طریق حس بینایی و حس لامسه و بررسی تأثیر حافظه لامسهای بر درک فضا میپردازد. روش تحقیق شامل یک مطالعه تجربی با استفاده از پرسشنامه است که در دو گروه از شرکتکنندگان انجام میشود: گروهی که فضا را از طریق مشاهده بصری تجربه میکنند و گروهی که تنها با لمس فضا به درک میرسند. نتایج این تحقیق نشان میدهد که حس لامسه نه تنها میتواند به طور مستقل ادراکی همتراز با بینایی ارائه دهد، بلکه در شرایط خاص، درک عمیقتر و متفاوتتری از محیط فیزیکی ایجاد میکند. این پژوهش همچنین بر اهمیت طراحی معماری بر اساس تعامل حواس