امروزه کمتر شکی در این هست که ایده ی "ژن" موضوع محوری سازمان دهنده ی زیست شناسی در قرن بیستم بوده است. با این حال، روشن است که دانش ژنتیک هیچ گاه تعریف کلی پذیرفته شده ای از مفهوم ژن ارائه نکرده است. درعوض، پژوهش های بیش از یکصد سال اخیر در حوزه ی ژنتیک منجر به ارائه ی مفاهیم متفاوتی از ژن شده، که گاه مکمل هم بوده و گاه هم با هم در تناقض اند. برخی فلاسفه و دانشمندان تلاش کرده اند تا با فروکاست انواع متفاوت مفاهیم ژن، چه بصورت "عمودی" به یک واحد بنیادی و چه بصورت "افقی" با جمع کردن آن ها تحت یک واژه ی کلّی، راهکاری برای برون رفت از این وضعیت ارائه کنند. دیگرانی هم راهکارهای کثرت گرایانه تری را دنبال کرده اند. در نتیجه، ژن به یک موضوع داغ در فلسفه ی علم بدل شده که پیرامون اش پرسش های فروکاست، پیدایش، یا فراآیی مفاهیم و نظریه ها (همراه با هستی های شناختی ای که مورد ارجاع شان هستند) مورد بحث های پرشور قرار می گیرند. با این حال، تاکنون، تمام تلاش ها برای رسیدن به اجماعی درباره ی این پرسش ها به جایی نرسیده است. امروزه، با تکمیل توالی ژنوم انسان و شروع آنچه که عصر پساژنوم خوانده می شود، ژنتیک دوباره در حال از سر گذراندن یک تغییر مفهومی است. لذا، مفهوم ژن که از دل یک قرن پژوهش های ژنتیکی بدست آمده، یک "مفهوم درتنش" بوده و هست.