نقد تاریخی حقیقت اثر را در برونمتن یا همان انگاره مؤلف میجست. نگاه این رویکرد به مرحله آفرینش اثر گرایش داشت و نیت مؤلف را تنها معنای قطعی و یگانه حقیقت اثر میانگاشت. ناکارآمدی آن در بررسی برخی از آثار، نبود توجه کافی به متن و بهرهگیری از دستاوردهای رشتههای گوناگون علوم انسانی در پژوهشهای ادبی زمینه را برای پیدایش رویکردهای نو فراهم کردند که هر یک معنایی متفاوت از اثر، معنایی ناخودآگاه و پوشیده بر مؤلف، بهدست میداد. نقد نو میبایست در برابر سرزنشها و خردهگیریهای نگرش سنتی و دانشگاهی پایداری میکرد و درستیاش را نشان میداد. بارت در گذار از فقهاللغه به هرمنوتیک و تأویل یا همان گذار از امر مطلق به امر نسبی نقش مهمی داشت. او پس از پیروزی نقد نو در برابر تاریخ ادبی، گام بلندی در راستای حذف کامل مؤلف از گستره پژوهشهای ادبی برداشت و گذار از ساختارگرایی به پساساختارگرایی را شدنی کرد. پیامد مرگ مؤلف نابودی نقد و چیرگی نظریه ادبیات بود و انگارههای نوینی چون متن، نوشتار، کثرت معنا، خواننده، خوانش، پذیرش در کانون توجه جای گرفتند. نوشته پیش رو میکوشد تا افزون بر بررسی موارد یادشده، به موضوعاتی بپردازد که کمتر بررسی شدهاند: تأثیر بَنونیست و فِور بر بارت، خردهگیریهای پیکار به نقد نو، رویکرد روانکاوی وجودی دوبروسکی و خاستگاه تقابل میان معنا و دلالت.