این پژوهش بر آن است که به بررسی نقدهای روشنفکران ایرانی معاصر به فلسفه سیاسی مشروطه در دوره بعد از 1342 پرداخته و علل طرد و مخالفت آنها با ارکان مشروطه سیاسی را مورد کندوکاو قرار دهد. بر این اساس با بررسی تجربه سیاسی مشروطه در ایران، نحوه مواجهه با آن در تاریخ روشنفکری معاصر ایرانی در دهههای چهل و پنجاه مورد پژوهش قرار داده و با کند و کاو در زمینه های آن و به طرح این پرسش بپردازد که چگونه چنین گسستی در تاریخ فکری ایران معاصر به وقوع پیوست؟ و به طور مشخص نقد روشنفکران این دوره نظیر سید احمد فردید، جلال آل احمد، علی شریعتی و رضا داوری اردکانی به فلسفه سیاسی مشروطه چه بود و گسست آنان از فلسفه مشروطیت چگونه رخ داده است؟چرا روشنفکران ایرانی نظیر (آل احمد، شریعتی و داوری اردکانی) به نقد فلسفه سیاسی مشروطه در دوره بعد از 1342 رو آوردند؟ به نظر می رسد در این دوره از تاریخ روشنفکری ایرانی یک تحولی از جنس آن چیزی که لوئی آلتوسر آن را «گسست پروبلماتیک» می نامید به وقوع پیوسته و مسائل محوری متفکران ایرانی در این دوره دچار یک جابه جایی بنیادین شده است. این روشنفکران در دهه های سی تا پنجاه در آثار خود با خلط میان مشروطیت با سلطنت و یکی پنداشتن این دو به پیکار و مخالفت با فلسفه سیاسی مشروطیت که مبتنی بر حکومت قانون، نظام فرمانروایی میانه رو و رویکرد تجددخواه به نظام سنت بود پرداختند. در این دوره با سیطره ایدئولوژی های تجددستیز و محوریت یافتن مسئله استعمار و به حاشیه رانده شدن «امرملی»، این روشنفکران جهان وطنی پیشه کردند و به همین دلیل اولویت بحثهای ایران را از درون به برون چرخاندند و دغدغه های مشروطه خواهی از دستور کار روشنفکران خارج شد.