نظریه مجازات، به مجموعه ای از گزاره های هنجاری گفته می شود که با روشی منسجم، عقلانی و قابل تعمیم با تکیه بر مبانی نظری مشخص به دنبال توجیه مجازات و عرضه یک را ه حلّ معیّن در رابطه با جر م انگاری، کیفرگذاری و کیفردهی است. نظریه های مجازات بیشتر از جنس اخلاق هنجاری بوده و در توجیه مجازات یا به اهداف مکافات گرایانه، مانند عدالت و استحقاق، توجّه دارند و یا هدف های فایده گرایانه ای چون پیشگیری و اصلاح را تجویز می کنند. خلاء اساسی این نظریه ها عدم توجّه به نظریه سیاسی دولت و توجیه کیفر از چشم انداز فلسفه سیاسی است؛ حال آنکه هرگونه نگرش هنجاری درباره حکومت و حدود اختیار و اقتدار آن، رابطه مستقیم و تنگاتنگی با جرم و مجازات دارد. برهمین مبنا، نظریه های جدید مجازات بیشتر با ابتناء بر فلسفه سیاسی به مصاف توجیه حقوق کیفری رفته اند؛ رویکردهای کیفری مبتنی بر لیبرالیسم، لیبرتاریانیسم، اجتماع گرایی، حمایت گرایی و کمال گرایی از جنس این نوع نظریه پردازی سیاسی پیرامون جرم انگاری و کیفرگذاری هستند. با این حال، یک نوع همگرایی میان دیدگاه های مبتنی بر نظریه سیاسی و تئوری های اخلاق هنجاری وجود دارد و این دو گرایش از آموزه های یکدیگر مدد گرفته اند. دیدگاه سومی نیز در بستر این فعل و انفعالات شکل گرفته که بیشتر مبناستیز و ضد هرگونه توجیه درباره مجازات می باشد. این دیدگاه، نظریه مجازات ندارد، اما به علت واکاوی نقش قدرت در تاریخ تحوّلات حقوق کیفری شایسته توجّه و بررسی است.