کیفر در جوامع امروزی با تکیه بر مبانی نظری معین و با رجوع به معیارها و ملاحظات مشخصی توجیه و اجرا می شود. دغدغه فیلسوفان جهان مدرن، به ویژه فیلسوفان غربی، تمهید یک پشتوانه فلسفی برای اعمال کیفر بر انسان جدید است. این تلاش ها بیشتر از آن رو ضرورت دارد که انسان ، محور و گرانیگاه تمام نظریه-های اخلاقی معاصر است. انسان امروزی به دلیل تحول ژرفی که در مبانی معرفت شناختی و پیش فرض های هستی شناختی اش پدید آمده، نگرش دگرگونی نسبت به کیفر و حقوق کیفری دارد. او به سان انسان قدیم فروتنانه و خاضعانه در برابر کیفر و ماهیت رنج افزای آن، سر تعظیم فرود نمی آورد و کیفر را به مثابه امری ممدوح و مقبول نمی نگرد و در هر شرایطی وجود آن را برنمی تابد. در چنین فضایی است که توجیه کیفر اهمیت می یابد و بخش قابل توجهی از نوشته های فلسفی را پوشش می دهد. با این حال، توجیه کیفر در نظام فلسفی معاصر تحت سیطره و نفوذ دو جریان عمده در ساحت اخلاق هنجاری، یعنی غایت گرایی و وظیفه-گرایی، قرار می گیرد. کانون توجه این نظریه ها توجه و تمرکز بر کُنش های آدمیان و داوری دربارۀ درستی و نادرستی آنهاست. وظیفه گرایی به نفس عمل می نگرد و از همین رو، راستی و ناراستی کُنش ها را فارغ از پیامد های احتمالی شان، داوری اخلاقی می کند و در صدور احکام هنجاری نظر به غایت ندارد. در مقابل، غایت گرایی به نتیجۀ عمل می اندیشد و گزاره های هنجاری یا تکلیفی را با عنایت به پیامد رفتار آدمی تجویز می کند. به همین ترتیب، مکافات گرایی با تمسک به اخلاق وظیفه گرا و بدون تقلیل و تحویل گزاره های اخلاقی به فایده و تقدم حق بر خیر، توجیهی برای کیفر افراد خاطی ارائه می دهدکه کاملاً گذشته گرا است؛ در حالی که فایده گرایی با کاربستِ این گزاره ها به اصل فایده، سامانه ای برای کیفر طراحی می کند که از هر لحاظ آینده نگر است. در دیدگاه اخیر، کیفر شرّی بیش نبوده و زمانی تجویز می شود که شر دیگری را بردارد یا دست کم به طرز فاحشی آن را بکاهد. در تقابل میان دو اندیشه مذکور نظریه های دیگری نیز با روییده و سرکشیده و یکدستی و یکنواختی نظریه های مجازات را بر هم زده اند. تحولات کیفر در کشورهای لیبرال نشان می دهد که بیشتر ترکیبی از مکافات گرایی و فایده گرایی مورد حمایت قانون گذاران و سیاست گذاران کیفری بوده است تا یکی از آن دو؛ هرچند در ادوار گوناگونی بنا به ملاحظات