لیبرالیسم پدیداری متعلق به دنیای مدرن و جهان غرب است که ریشه در آموزه های فیلسوفان عصر روشنگری دارد. این نظریه، با وجود تحولات فکری و فلسفی اش در گذر زمان، حامل و حاوی ارزش های مشخصی است که آن را از سایر مکتب های اخلاقی و سیاسی متمایز می-کند؛ ارزش هایی که ساحت های گوناگونی را تحت تأثیر قرار داده و یکی از آنها ساحت حقوق کیفری است. گرانیگاه این تفکر، دفاع از نوعی کیفر و کیفرگذاری است که با ابتناء بر آرمان-هایی چون آزادی، مدارا و خودمختاری مشروعیت می یابد. در همین راستا، فیلسوفان لیبرال تکاپوی فراوانی پیرامون توجیه کیفر داشته اند که یکی از این توجیهات در شاخه سزاگرایی قرار می گیرد. در بادی امر، این گونه تصور می شود که بین لیبرالیسم و سزاگرایی تنش عمیقی وجود دارد، زیرا در برداشت متداول از لیبرالیسم، هدف اصلی دولت باید حفظ منافع مردم باشد، امّا در سزاگرایی تقریباً اعتقاد بر این است که هدف اصلی مجازات های قانونی چیزی غیر از حمایت از حقوق و منافع مردم می باشد. این مقاله بر آن است که ضمن تحلیل مبانی فلسفی سزاگرایی در سُنت لیبرالیسم و برجسته سازی ناسازگاری میان لیبرالیسم و سزاگرایی و تشخیص بارز ترین و مشکل سازترین اختلاف میان آنها، روش تازه ای برای رفع ناسازگاری و اصلاح ذات البین ارائه کند. این روش نشان می دهد که سزاگرایی نه تنها به لحاظ منطقی با لیبرالیسم همدلی دارد، بل تا حدود بسیار زیادی در خدمت اهداف و ارزش های بنیادین آن است.