سال (1789 م) را می توان نقطه عزیمت انسان غربی به سوی «اومانیزم» دانست. گرچه زمینه های فکری این جریان پیشاپیش در نهضت «رنسانس» و «رفورماسیون» دینی فراهم شده بود، اما اقدام عملی برای کاربردی کردن تفکر انسان محوری به جای خدامحوری با انقلاب فرانسه انجام شد. آزادی، شعار اصلی انقلاب فرانسه بود، اما با تفسیر آزادی به رهایی از دین و احکام الهی، عقل بشری جایگزین وحی الهی شد و اراده انسان، محور هر اقدام در جامعه قرار گرفت. موجی که با انقلاب فرانسه آغاز شد بزودی سراسر اروپا را فرا گرفت و ملل اروپایی پذیرای تفکر جدید انسان گرایی شدند. ذکر این نکته ضروری است که تفریط کلیسا به عنوان متولی دین مسیح در نوع نگرش به جهان و انسان و سد نمودن راه اجتهاد و نوآوری باعث افراط وارثان انقلاب فرانسه در «رویگرد» از دین شد. پس از نهضت اصلاح دین در اروپا، همه علوم فراجهانی و متافیزیک مردود شمرده شد و علوم تجربی به عنوان تنها علم قابل تجربه و مشاهده در قالب اندیشه «پوزیتیویسم» و واقع گرایی اصل اساسی شناخته شد «اومانیزم» به عنوان ریشه اصلی گفتمان جدید قرون 19- 18 دارای شاخه های دیگری مانند «کاپیتالیزم» «فاشیسم» و «مارکسیسم» بود که در عرصه سیاسی عمدتاً مخالف هم بودند. اما در یک نقطه اشتراک نظر داشتند و آن نفی دین و محور بودن اندیشه انسان بود. نظام کمونیستی پس از پایان جنگ جهانی دوم بیش از پیش مورد توجه نهضت های انقلابی قرار گرفت. شعارهای کمونیسم مبنی بر برابری افراد در مالکیت خصوصی و نفی نظام سرمایه داری شور و شوق تازه ای در ملت های جهان سوم برانگیخت. زیرا این نظام، اقتصاد را زیربنای جامعه می دانست و بر این باور بود که با حذف طبقه سرمایه دار به نفع طبقات محروم می توان به جامعه ایده آل نائل آمد. زیرا طبقه سرمایه دار است که دسترنج طبقه کارگر را به غارت می برد چون ابزار تولید را در دست دارد؛ اما کارگر به جز نیروی کار بازوانش چیز دیگری ندارد. ازاین رو مرام کمونیستی توانست تعداد زیادی از ملت های ناراضی از سرمایه داری را به خود جذب کند. در نیمه دوم قرن بیستم، اکثریت کشورهای درحال توسعه به یکی از دو قطب کمونیسم و کاپیتالیزم که اکنون به محوریت آمریکا و شوروی در جریان بود وابسته بودند. اصولاً تصور این که بدون هماهنگی و حمایت یکی از این دو قدرت می توان کشوری را اداره کرد غیرمعقول و ناممکن به نظر می رسید. از