مرلوپونتی،در یک سلسله از مقاالت و گفتارها ، درباره آثار برجسته ای از هنر مدرن با به کار بردن روش پدیدارشناسانه به تامل پرداخت .از آنجا که هنر با زندگی انسان همواره گره خورده است ، مرلوپونتی نیز در جستارهایی به نام های"شک سزان"،"زبان غیرمستقیم و آوای سکوت"و"چشم و ذهن"سعی داشت نسبت میان اندیشه و آراء خود با هنرمدرن را تبیین کند . مرلوپونتی،هنر را نوعی شناخت بی واسطه ی اعیان و عالم می داند،زیرا در این نوع مواجهه،هنرمند یا نقاش بدون هیچ گونه شناخت علمی و فلسفی بی واسطه به نمایش امور می پردازد .از منظر اوهنرمندمی خواهد آگاهی مطلق جهان باشد و جهان را بگشاید .وی در صدد است که بگوید تجربه یهنرمند،تجربه ی ظهور امر نامرئی است و تنها هنر مدرن و به ویژه نقاشی است که به خوبی می تواند با پرهیز از زبان علم و به شیوه ای پدیدارشناسانه آن را آشکار سازد،همچنین او در این میان به طور خاص به نقاشی وآثار سزان توجه ویژه ای نشان داد ،زیرا معتقد بود نقاشی نمونه ی بصری و هنری پدیدارشناسی است و هنرمند سعی دارد با قلم مو همان کاریرا انجام دهد که پدیدارشناس .هدف این نقاشی ها،تقلید صرف از جهان و اشیا نیست،بلکه هر اثر در چارچوب خود داستانی نو را نقل می کند و نوید جهانی تازه را می دهد .بدینوسیلهدریچه ای نو برای مخاطب گشوده می شود تا به درک و تفسیردرستی از جهان برسد .جهان نامرئی که زیر انبوهی از علوم و دانش ته نشین شده و باید به زندگی ، باز گردانده شود . بدینترتیبفلسفه ادراک مرلوپونتینقاشی و همه هنرها را به جایگاه حقیقی شان باز خواهد گرداند و به آنها امکان خواهد داد که شان و جایگاه خود را باز یابند و ما را وا خواهد داشت که هنر ها را در شکل نابشان پذیرا شویم .