شاید یکی از محوریترین ایدههای کانت که تمام دورههای کار پیگیر فکری او را به یکدیگر متصل میکند، ایده طبیعت بهطور کل باشد. طبیعت بهطور کل برای کانت معادل تمامیّت و کلیّت است. قاعده این ایده بنیادین چنین است: جزئیات سرانجام باید تحت امر کلی واقع شوند تا قابل تبیین باشند. اما جالب توجه این است که این قاعده کلی که در سه دوره کار فکری کانت بدون تغییر باقی میماند، در هر دوره داللت خاصی پیدا میکند. لذا ما در پی پاسخ به این سوال هستیم که کانت چگونه از طبیعت به عنوان امر عینی شروع میکند و سپس به طبیعت همچون ایدهآل عقل محض میرسد یا آن را همچون تمامیّت ضروری برای قوّه حکم لحاظ میکند و از آنجا به طبیعت همچون امری که دارای الزامات حقوقی است میرسد اما چنین تبدلی به طبیعتِ حقوقی و تاریخی تنها در صورتی ممکن میشود که به قوّه حاکمه تأملی -زیباییشناختی، غایتشناختی- توجه داشته باشیم. چرا که دقیقاً قوّه حاکمه تأملی است که ابزار الزم را در اختیار کانت میگذارد تا طبیعت را همچون تمامیّتی بنگرد که غایتش تحقق حقوق است. طبیعت در این معنا امری است که امیدواری را به نوع انسانی عرضه میکند