یکی از دغدغه های بنیادین کانت در نقد قوه حکم، مسئله غایت شناسی است. غایت به عنوان امری که در فلسفه های قدیم به ویژه فلسفه ارسطو و پیروان وی یکی از ارکان مهم دستگاه های فلسفی را تشکیل داده بود، در فلسفه های جدید و به ویژه توسط دکارت و اسپینوزا از قلمرو تبیین فلسفی عالم کنار گذاشته شد. کانت به عنوان پرچمدار فلسفه جدید در نقد قوه حکم دوباره به مسئله غایت و غایتمندی باز می گردد. او معتقد است که غایت شناسی یکی از ارکان اصلی قوه حاکمه تأملی است. مقاله حاضر به این مسئله می پردازد که آیا غایت شناسی که از همان ابتدا در مقدمه نقد قوه حکم رنگ و بویی متافیزیکی و منطقی دارد می تواند با غایت و غایتمندی مطرح شده در دقیقه سوم نقد قوه حکم مرتبط باشد؟ در صورت تبیین ارتباط مذکور، نتیجه حاصل از این ارتباط چیست؟