در مقالهی حاضر به بیشناسنامهها بهمثابه «دیگریِ آستانهای» نگریسته شده است. امروزه این گروه از هموطنان نه بهخاطر جهانبینی، جنسیت یا زبان متفاوت بلکه بهخاطر نداشتن شناسنامه به گروهی منزوی و طردشده در میان میلیونها انسان بدل شدهاند. با وجود این، تاکنون توجه چندانی به این گروه نشده است و تقریباً سکوتی همهجا حاضر در میان پژوهشگران علوم اجتماعی دربارهی گروه مورد اشاره وجود دارد. بنابراین، طرح این پرسش ضروری است: چرا جامعهشناسان ایرانی کمتر به مسائل این زندگی (زندگی دیگری/ فرد بیشناسنامه) توجه نشان دادهاند و اغلب دربارهی شیوه زندگی بیشناسنامهها سکوت کردهاند؟ در مقالهی حاضر به قصد پاسخ به این پرسش به مطالعهی نسبت میان جامعهشناسی و دیگری (آستانهای) پرداختهایم. به نظر میرسد که ریشهی این سکوت در برخی گرایشهای موجود در جامعهشناسی مسلط قابل پیگیری است. در واقع به قصد پاسخ به پرسش فوق به مطالعهی برخی از مباحث نظریهپردازان مدرن پرداختهایم و این مطالعه نشان میدهد که مهمترین مسئله برای جامعهشناسی مسلط از آغاز پیدایش این رشته کشف قوانین و قواعد ثابت و تکرارشونده بوده است و بر همین اساس میتوان گفت که این جامعهشناسی همواره سخنی دربارهی نظم بوده و هست. نخستین رانده شده از این قلمرو نیز همانا دیگری است.