قافیه در شعر فارسی، از کهن باز تا دوره ی مشروطه و در عمل، تا نیم سده پیش تر، یکی از کلیدی ترین، عنصرهای شعر فارسی به شمار می آمده است. در نیم سده ای که ما در حال و هوای نگرش های تازه به شعر، نفس می کشیم، اگرچه قافیه به ظاهر و در مقام نظر، رنگ و رخ گذشته ی خویش را ندارد؛ اما هنوز، مانند نگاری آراسته بر سر هر کوی و برزن ادبیات ما جلوه گری می کند. این پرسش که چرا قافیه، در شعر ما از چنین اهمیتی برخوردار است؛ پاسخ یگانه ای ندارد. هنوز، به صورت فلسفی و تاریخی، کاری که باید برای گفتار قافیه به انجام برسد، نرسیده است. اما اگر روزی محقق توانایی، قصد ورود عمیق به این جهان رنگارنگ را داشته باشد؛ بی تردید، یکی از پاسخ هایی که خواهدیافت، پاسخی که از چشم محققان معاصر ما در سطحی نه چندان ژرف، دور هم نبوده است و آن به اهمیت موسیقی در فرهنگ ما، در تاریخ ما و در جهان هنر و شعر و شاعری ما بازمی گردد؛ از آن رو که خود از جنس موسیقی است و اگرچه، در بوستان جزموسیقی، هم چون درخت عرعری، قامت افراشته ای دارد؛ اما، باز، این نقش پررنگ موسیقی است که تا امروز و در جهان شعر و ادبیات موسیقی گریز، باز سری و گردنی افراشته دارد.